فصل 3 - بخش 9

کتاب صوتی فقط برای تفریح ، داستان یک انقلاب اتفاقی ( کتاب just for fun )

 

زندگینامه ی لینوس توروالدز و داستان خلق شدن لینوکس 

 

  • نوشته ی لینوس توروالدز و دیوید دیاموند 
  • گوینده ی : نیک زاد 

 

  • فصل 3 - فرش قرمز
  • بخش 9

فایل صوتی بخش 9 از فصل 3 کتاب صوتی فقط برای تفریح 

دانلود فایل صوتی 

 

متن این بخش :‌

کتاب صوتی فقط برای تفریح زندگینامه ی لینوس توروالدز و لینوکس

 

فرش قرمز ، بخش نهم

آیا انقلاب لینوکس به پایان رسیده است؟

نوشته اسکات بریناتو، PC Week

«از تماس شما ممنونم. انقلاب به پایان رسیده است. اگر اطلاعات بیشتری در مورد لینوکس می‌خواهید، لطفا یک را فشار دهید...»

به نظر می‌رسد لینوس توروالدز پیام‌گیرش را به این پیغام تغییر داده و لابد معنایش این است که لینوکس در دنیای سرورها به سیستم‌عامل اصلی تبدیل شده و بهتر است انقلاب را فراموش کنیم و به کار روی میزکارهای ویندوزی خود برگردیم.

روزگاری بود که طی آن خبرنگاران می‌توانستند به نویسنده لینوکس زنگ بزنند و در دفتر رازآلود ترنسمتا با او کمی صحبت کنند. آن روزها وقتی زنگ می‌زدید، یک نفر با لهجه شیرینش گوشی را برمی‌داشت و از آن طرف خط می‌گفت: «توروالدز.» با حوصله بود و به سوالات شما جواب می‌داد. اگر هم وقت نداشت به شما می‌گفت. حتی ممکن بود به شما بگوید که مشغول پرسیدن سوالاتی هستید که هر برنامه‌نویس نوآموزی هم جواب‌هایش را می‌داند؛ اما به هرحال به تلفن شما جواب می‌داد.

امروز، اگر شماره ترنسمتا را بگیرید و کد داخلی لینوس را وارد کنید، صدای زنانه مهربانی به شما می‌گوید: «متشکرم که به لینوس توروالدز زنگ زده‌اید. این صندوق پست صوتی، پیام جدید قبول نمی‌کند. برای تماس با لینوس،‌ فکسی بفرستید به شماره...»

احساس من این است که او با من تماس نخواهد گرفت. به اندازه کافی با خبرنگاران حرف زده. حالا او یک آدم مشهور است و حرف زدن با او هم همان دردسرهایی را دارد که برای حرف زدن با آن یکی آدم مشهور دنیای کامپیوتر باید متحمل شوید. صدای زنانه دارد شماره فکس را می‌خواند و من به این فکر هستم که همان ترکیب قدیمی 0# را بزنم برای ارتباط با منشی...

«متاسفانه منشی‌های شرکت نمی‌توانند پیامی برای توروالدز بپذیرند. امکان برنامه‌ریزی برای ملاقات هم ندارند.» این خانم هم مهربان است ولی اوضاع بد می‌شود وقتی که تکرار می‌کند: «با خوشحالی می‌توانم فکس شما را قبول کنم و آن را به ایشان بدهم.» شاید مشکلات بیل گیتس کمتر شده باشد.

قبول، انقلاب لینوکس تمام نشده اما مثل هر انقلاب دیگر، جوش و خروش اولیه آن در غریو همراهانش گم شده است. موسیقی جدید در حال خاموش کردن جوش و خروش پانک راک است. مالیات‌دهندگان فقیر حالا دارند به ثروتمندانی تبدیل می‌شوند که کارخانه‌ها را در دست گرفته‌اند.

در واقع لینوس تا اینجا هم خوب دوام آورده است. کنار کشیدن او از دنیای خبرنگاران غیرقابل اجتناب بود. فقط کافی است به تعداد تلفن‌ها از طرف رسانه‌ها و حجم دیوانه کننده موضوعاتی که از او پرسیده می‌شود، فکر کنید.

نگاهی به جلسه پرسش و پاسخ نمایشگاه بین‌المللی لینوکس که همین ماه گذشته در سن خوزه برگزار شد بیاندازید. لینوس قبول کرد در این جلسه پرسش و پاسخ شرکت کند چون برایش امکان نداشت به بی‌نهایت درخواست مصاحبه فردی پاسخ بدهد. پاسخ‌های او پاسخ‌هایی تکراری به سوالات همیشگی بودند. آیا متن‌باز در دنیای تجاری هم کارایی دارد؟ آیا تو تلاش می‌کنی همان طور که بیل گیتس دنیای نرم‌افزار را کنترل می‌کند، دنیای نرم‌افزار را کنترل کنی؟ نظرت درباره مایکروسافت چیست؟ متن‌باز چیست؟‌ لینوکس چیست؟ چرا پنگوئن؟

در اینجا است که احساس می‌کنید توروالدز به یک قهرمان ورزشی تبدیل شده که جواب همه سوال‌های مرسوم را می‌داند و ماشین‌وار آن‌ها را تکرار می‌کند. به تیم رابینز فکر کنید که در فیلم می‌گوید: «من باید هر طور شده به زمین می‌رفتم و ۱۱۰ درصد تلاشم را می‌کردم تا تیم نتیجه بگیرد.»

بدون نیاز به طولانی کردن بحث، این را هم اضافه کنم که بعضی پرسش‌های خبرنگاران هم واقعا بی‌ربط است؛ مثلا در همان کنفرانس مطبوعاتی، خبرنگاری فنلاندی می‌پرسد که هدف لینوس برای تسخیر بازارهای تجاری کوچک و متوسط چیست (جواب معمول توروالدز این است که در تلاش برای تسخیر هیچ جا نیست). کمی بعد، یکی از آن‌ خبرنگارانی که می‌خواهد ثابت کند درک و دیدگاه جدیدی درباره متن‌باز دارد از توروالدز نظرش را درباره تلاش بعضی شرکت‌ها برای ثبت تجاری ژنوم‌های محصولات کشاورزی می‌پرسد (جواب معمول توروالدز این است که: «وقتی صحبت از ثبت تجاری می‌شود من معتقدم که هم نوع خوب آن وجود دارد و هم نوع بد آن»).

راهنما برای برنامه‌نویسان در حال پیشرفت: هر وقت کسی از شما در مورد ژنوم محصولات کشاورزی پرسید، یعنی وقت آن شده که روی تلفن‌هایتان منشی خودکار نصب کنید.

پس شاید تصمیم توروالدز برای جواب ندادن تلفن‌ها، چیز بدی هم نباشد. البته ما صفا و سادگی توروالدز را از دست می‌دهیم که برای خبرنگارانی که اکثر مواقع با فشرده شدن گلویشان توسط تاجران از خود راضی مواجه بوده‌اند، جذاب بوده است؛ اما امیدواریم که اگر فکس‌ها به او برسند و او واقعا به آن‌ها پاسخ بدهد، آن جنبه دوست داشتنی توروالدزی‌اش حفظ شود. چرا که اگر صدای منشی تلفنی، بر صدای لینوس غلبه کند، لینوکس دیگر به مفرحی سابق نخواهد بود.

خب، فکر می‌کنم به آقای بریناتو یک توضیح و نه عذرخواهی مدیون هستم. کسی که این ستون از مجله PC Week را بخواند، فکر خواهد کرد که من نردی هستم که تازگی‌ها از خودم یک آدم مزخرف ساخته‌ام. ولی این طور نیست. من همیشه یک آدم مزخرف بوده‌ام.

بگذارید از اول شروع کنم. به نظر من پست صوتی یک چیز شیطانی است. نمونه خوبی از یک تکنولوژی بد. به نظرم این ایده، بدترین تکنولوژی موجود است و با تمام احساس، از آن متنفرم. در ترنسمتا، هر یک از ما یک صندوق پستی داشتیم که بیست دقیقه گنجایش داشت و بعد از پر شدن، تماس گیرنده را به سمت منشی هدایت می‌کرد. صندوق من همیشه پر بود.

به نظرم دردسر از جایی شروع شد که خبرنگارها دائما به منشی‌های شرکت زنگ می‌زدند و از پر بودن صندوق پست صوتی من شکایت می‌کردند. احتمالا بعد از صد شکایت اول،‌ منشی‌ها هم خسته شده‌اند و با بداخلاقی صحبت کرده‌اند. آن‌ها می‌دانستند که من نمی‌خواهم با خبرنگاران صحبت کنم و در عین حال دوست نداشتند که وظیفه گفتن این حرف به افراد، بر عهده آن‌ها باشد.

برای خلاص کردن منشی‌های شرکت، من شروع کردم به پاک کردن پیام‌های صوتی بدون گوش کردن به آن‌ها. مشکلی هم نبود چون خیلی وقت‌ها حتی به پیام‌های خودم هم گوش نمی‌دهم. نمی‌دانم چرا ولی به نظر می‌رسد مردم وقتی که با سیستم منشی خودکار طرف هستند، صدایشان را مبهم می‌کنند تا من مجبور باشم هر پیام را برای فهمیدن منظور و شماره تماس، پانزده بار گوش دهم. از طرف دیگر، وقتی دلیلی برای این کار وجود ندارد، من به کسی که تلفنش را برایم گذاشته زنگ نمی‌زنم. فکر کنم آدم‌ها بعد از پیام گذاشتن خوشحال هستند که من به آن‌ها زنگ خواهم زد و بعد که می‌بینند این طور نشد، ناراحت می‌شوند.

در این وقت است که مراجعان به سراغ منشی‌ها می‌روند. آن‌ها نمی‌دانستند در این شرایط باید چه بگویند و در نتیجه از آن‌ها خواستم که شماره فکسم را به مراجعان بدهند. خوبی فکس این است که به همان راحتی پست صوتی می‌توان از دستش خلاص شد و تازه پیدا کردن شماره تماس هم در آن راحت‌تر است. البته اگر بخواهید؛ که من هیچ‌وقت نخواستم.

در ابتدا،‌ اوضاع خوب بود و منشی‌ها محترمانه شماره فکس من را به افراد می‌دادند. در نهایت، افراد کشف کردند که من فکس‌ها را نمی‌خوانم و بعد از یک هفته تلفن‌های جدیدی شروع شد که در جواب به «فکس بفرستید» می‌گفتند که فکس فرستاده‌اند و ترتیب اثر داده نشده. منشی‌ها دوباره گیر کرده بودند و من می‌دانستم که پاسخگویی تلفن‌های من، وظیفه آن‌ها نیست.

درست است. تعبیر آقای بریناتو از روزهای قدیم لینوکس، این روزها دیگر وجود ندارد. ولی این را بدانید که من همیشه آدم مزخرفی بوده‌ام. این جریان یک جریان جدید نیست.

راه‌حل مبتنی بر فکس، زیاد دوام نیاورد. در نهایت، ترنسمتا یک دسترسی ویژه برای منشی تلفنی در اختیار من گذاشت که اصولا صندوق پستی نداشت. در همان زمان ترنسمتا یک منشی جدید استخدام کرد که حاضر بود داوطلبانه تلفن‌های من را جواب دهد. به من گفته بودند که او برای اینکار آموزش حرفه‌ای دیده است. این روزها به من توصیه شده که حتی اگر نخواهم با آن‌ها مصاحبه کنم، حتما پاسخ تلفن خبرنگاران را بدهم یا بعدا به آن‌ها زنگ بزنم چون احساس مثبتی نسبت به من و لینوکس در آن‌ها ایجاد می‌کند. جواب من این است که: احساس مثبت آن‌ها برای من مهم نیست.

امروز، اگر پشت میزم نشسته باشم، جواب تلفن‌های خودم را خودم می‌دهم ولی نباید از این موضوع برداشت کنید که به راحتی در دسترسم. این تصمیم سیاسی هم نیست. مفهوم متن‌باز هیچ‌وقت به این معنا نبوده که من از بقیه قابل دسترس‌تر باشم. من هم هیچ‌وقت از بقیه در دسترس‌تر نبوده‌ام. مساله اصلا این نیست. مساله اساسی این است که حتی اگر من شیطان مجسم باشم و مستقیما از جهنم نزول کرده باشم، مردم حق دارند بی‌خیال من شوند و خودشان تغییرات مورد نظرشان را در سیستم‌عامل اعمال کنند. مساله درباره در دسترس بودن نیست، مساله این است که آن‌ها حق دارند من را کنار بگذارند و خودشان به متن دسترسی پیدا کنند. این است که مهم است.

هیچ نسخه «رسمی»ای از لینوکس وجود ندارد. چیزی که هست نسخه شخصی من است و نسخه شخصی یک نفر دیگر. نکته این است که مردم اعتماد بیشتری به نسخه شخصی من دارند و از آن مثل یک نسخه رسمی استفاده می‌کنند چون دیده‌اند که نه سال تمام است که من متعهدانه روی آن کار کرده‌ام. من اولین نفری بودم که روی لینوکس فعالیت کردم و ایده اکثر مردم هم این است که کارم خوب بوده است. فرض کنید امروز سرم را بتراشم و ببینید که روی آن نوشته ۶۶۶ و بعد فریاد بکشم که: «جلوی من زانو بزنید وگرنه همگی نفرین خواهید شد.» مردم خواهند خندید و عده‌ای خواهند گفت: «ما کد کرنل را برداشتیم و رفتیم سراغ کار خودمان. تو هم هرکاری دوست داری بکن.»

مردم به من اعتماد دارند و تنها دلیل این اعتماد، این واقعیت است که من در طول نه سال گذشته، قابل اعتماد بوده‌ام.

این حرف اصلا به معنی این نیست که من علاقه‌مندم به پیام‌های صوتی گوش کنم تا جواب هر کسی که به من زنگ زده را بدهم. اصلا هم دوست ندارم به این عنوان یک آدم خوب و دوست داشتنی که با هر کسی حرف می‌زند و جواب هر تلفن یا ایمیلی را می‌دهد مشهور شوم. حالا که مرتبط است، این را هم اضافه کنم که داستان‌هایی که من را یک راهب از خودگذشته معرفی می‌کنند که علاقه‌ای به پول و زندگی مجلل ندارد، به نظرم عجیب و بی‌ربط می‌آیند. بارها سعی کرده‌ام با این تصویر از خودم مبارزه کنم ولی این نوشته‌ها هیچ‌وقت به چاپ نرسیده‌اند. من دوست ندارم چیزی باشم که رسانه‌ها دوست دارند باشم.

 

واقعیت این است که با تصویر آن راهب از خودگذشته مشکل دارم چون بامزه نیست، حوصله‌سربر است و غیرحقیقی است.