فصل 2 - بخش 2

کتاب صوتی فقط برای تفریح ، داستان یک انقلاب اتفاقی ( کتاب just for fun )

زندگینامه ی لینوس توروالدز و داستان خلق شدن لینوکس 

  • نوشته ی لینوس توروالدز و دیوید دیاموند 
  • گوینده ی :‌ استاد نیک زاد 

 

  • فصل 2 - تولد یک سیستم عامل 
  • بخش 2 

فایل صوتی بخش 2 از فصل 2 کتاب صوتی فقط برای تفریح 

دانلود فایل صوتی 

 

متن این بخش :‌

کتاب صوتی فقط برای تفریح زندگینامه ی لینوس توروالدز و لینوکس

در سال اول دانشکده، سینکلر روی میز کنار تخت بود. درست کنار پنجره رو به پیترسگاتان، ولی چندان برنامه‌ای با آن ننوشتم. بخشی از این مساله برمی‌گشت به علاقه‌ام به اینکه روی درس‌ها تمرکز کنم ولی شاید دلیل اصلی این بود که دچار کمبود پروژه شده بودم. کمبود پروژه که داشته باشید، دچار کمبود انگیزه هم می‌شوید. در این حالت سعی می‌کنید سراغ چیزی بروید که به شما انگیزه بدهد.

به نظرم آن دوره، بهترین وقت بود که در ارتش ثبت‌نام کنم چون به هرحال باید روزی این کار را انجام می‌دادم. نوزده ساله بودم و ناراضی از ضعف‌های کامپیوترم و پروژه خاصی هم برای انجام نداشتم. سوار قطاری شدم و به لاپلند رفتم.

قبلا برایتان گفته‌ام که چقدر در این مورد که در ارتش چه می‌گذرد و به‌طور خاص در مورد نیازهای فیزیکی آن، بی‌اطلاع‌ بودم. بعد از یازده ماه در ارتش بودن و تقلا کردن با تجهیزات نظامی، احساس می‌کنم کاملا حق دارم تا بقیه عمرم را در آرامش و بی‌حرکتی‌ای بگذرانم که تنها ورزشش وارد کردن کد از طریق صفحه‌کلید و ضرب گرفتن روی لیوان‌های آبجو باشد (در واقع اولین فعالیت‌های مشابه ورزش، تقریبا ده سال بعد از زمان خلاصی از خدمت نظامی بود؛ که دیوید مرا قانع کرد با او در امواج خروشان هاف‌مون بی به بوگی‌سواری بروم. من تقریبا غرق شدم و پاهایم برای چند روزی درد می‌کرد).

نظام‌وظیفه در ۷ می ۱۹۹۰ تمام شد. هرچند که تاو برایتان خواهد گفت که من نمی‌توانم تاریخ ازدواجمان را به یاد بیاورم، اما تاریخ پایان سربازی، هیچ‌وقت از یادم نخواهد رفت.

اولین کاری که می‌خواستم انجام دهم، آوردن یک گربه بود.

دوستی داشتم که گربه‌اش چند هفته قبل فارغ شده بود و من یکی از بچه‌گربه‌های باقی‌مانده را برداشتم. یک بچه‌گربه سفید، مذکر، زیبا و به خاطر گذراندن اولین هفته‌های زندگی در خارج از خانه، قادر به زندگی درون و بیرون آپارتمان مادرم. اسمش را رندی گذاشتم که مخفف میتراندیر76، جادوگر خوب رمان ارباب حلقه‌هاست. حالا او یازده‌ ساله است و مثل صاحبش کاملا به سبک زندگی در کالیفرنیا عادت کرده.

نه؛ فکر نکنم کل آن تابستان کار مفیدی کرده باشم. کلاس‌های تابستان تا پاییز شروع نمی‌شدند. کامپیوترم چنگی به دل نمی‌زد پس اکثر اوقات با کت حوله‌ای کهنه‌ام در خانه می‌گشتم یا با رندی بازی می‌کردم یا در موارد معدودی با دوستان بیرون می‌رفتم تا آن‌ها بتوانند به تلاش‌های من در بولینگ و اسنوکر نخودی بخندند. قبول! گاهی هم در مورد کامپیوتر آینده‌ام خیال‌پردازی می‌کردم.

من با مساله بغرنج یک گیک روبرو بودم. مثل هر منزه‌طلب کامپیوتری که با ۶۸۰۰۸ بزرگ شده باشد، PC را تحقیر می‌کردم اما وقتی در ۱۹۸۶ تراشه‌های ۳۸۶ بیرون آمدند، PCها کم‌کم شروع کردند به جذاب شدن. آن‌ها می‌توانستند هر کاری که ۶۸۰۲۰ قادر بود بکند را انجام دهند و در ۱۹۹۰ هم تولید انبوه و معرفی نمونه‌های ارزان و سازگار با این کامپیوترها، باعث شد قیمت آن‌ها شدیدا افت کند. من شدیدا حواسم به مسایل پولی بود چون هیچ پولی نداشتم. پس این کامپیوتر کامپیوتری بود که من می‌خواستم. هم‌چنین به خاطر پر شدن بازار از PC، قطعات جانبی آن‌ها هم به آسانی یافت می‌شد. علی‌الخصوص وقتی صحبت از سخت‌افزار بود، من چیزی می‌خواستم که استاندارد باشد.

تصمیم گرفتم این پرش را انجام دهم و به سراغ سخت‌افزار جدید بروم. یادگیری و کار با یک پردازشگر جدید، مفرح بود. این موقعی بود که شروع به فروش قطعات سینکلرم کردم.

هر کسی کتابی دارد که زندگی‌اش را تغییر داده. انجیل؛ سرمایه؛ سه‌شنبه‌ها با ماری. هر چیزی که لازم است بدانم را در مهدکودک یاد گرفته‌ام. انواع و اقسام کتا‌ب‌ها (مخلصانه آرزو دارم با خواندن مقدمه این کتاب و نظریه من در مورد معنای زندگی، شما تصمیم بگیرید تا این کتاب را به عنوان کتاب متحول کننده خود نام ببرید). کتابی که من را به مرحله جدیدی پرتاب کرد، سیستم‌های عامل: طراحی و اجرا نوشته آندرو س. تاننباوم بود.

من برای کلاس‌های پاییز ثبت‌نام کرده بودم و چیزی که بیشتر از همه انتظارش را می‌کشیدم کلاس برنامه‌نویسی زبان سی و سیستم‌عامل یونیکس بود. برای آماده شدن برای این کلاس‌، کتاب ذکر شده را در تابستان خریدم با این امید که با پیش‌‌مطالعه به سر کلاس درس بروم. در این کتاب، آندرو تاننباوم، استاد دانشگاه آمستردام، درباره مینیکس که یک ابزار کمک آموزشی یونیکس است و خودش آن‌ را نوشته، صحبت می‌کند. مینیکس همچنین یک مشابه جمع و جور برای یونیکس است. درست بعد از خواندن مقدمه و درک فلسفه پشت یونیکس و اینکه این سیستم‌عامل چقدر قدرتمند، تمیز، زیبا و توانا برای انجام کارهای مختلف است، تصمیم گرفتم روی ماشین آینده‌ام یونیکس نصب کنم. البته من باید مینیکس نصب می‌کردم چون تنها نسخه‌ای بود که دیدم واقعا کاربردی است.

با شروع به فهم یونیکس، در خودم تلنگری حس کردم و صراحتا بگویم که اثر این تلنگر هیچ‌وقت فروکش نکرد (امیدوارم شما هم بتوانید همین حرف‌ را درباره چیزی بگویید).